من مدلم اینجوری شده (حس میکنم نبود چون) که وقتی میخوام یه چیزی بخونم مخصوصا چیزیکه از سر اجبار نیست (مثل مقاله یا درسی که دوسش ندارم:|) اطرافم باید یه توازن نسبی داشته باشهُ مثلا اگر شلوغه با یه ریتم ثابتی شلوغ باشه یا اگر ساکته یهو سکوتش با حالا هر چیزی از بین نره.

حالا الان اینجا نشستم دارم سعی میکنم کتابیکه کاملا اتفاقی پیداش کردم و هروقت تا آخر خوندم و مطمین شدم همه جنبه هاش مفیده به شمام معرفیش میکنم رو بخونم و بذارید از فضا بگم.

خب اولیکه من نشستم سمت راستم یه آقایی نشسته بود که من ازش پرسیدم آیا این صندلی خالیه یا نه و اونم یه چیزایی مبنی بر اینکه بله خالی گفت و مکالمه تموم شد. رو بروی من یه خانومی نشسته بود که گهگاهی اینجا میبینمش و حالا اگر شد بعدا یه عکس از یکی از مشاهدات امروزم از این خانوم رو نشونتون میدم. و باقی افراد دور میز چندان تو ذهنم بولد نیستن. یه دختره که هنوزم وایستاده داره درس میخونه (ریاضی :| ) و یه دختره با عینک آفتابی که الان دیگه نیست.

بعد از چند دقیقه اقای سمت راستیم تلفنش زنگ خورد و اولین تنش صوتی فضا ایجاد شد. بعد پا شد رفت اونورتر که صحبتاش مثلا مارو اذیت نکنه و ازونجا که اکثر قریب به اتفاق ادما با صدای بلند با تلفن صحبت میکنن کل مدتی داشت با دوستش یا حالا هرکیش صحبت میکرد من گوشامو گرفته بودم. (نمیدونم چیکاره یه کمپین تبلیغاتی بود ولی هرچی بود  کلیت بحث در مورد اینکه ما میبریم ما میبریم میچرخید! اصن یه تیکه جمله کلیدیش این بود که ما خلق شدیم تا ببریم!) ثانیه ها و دقایق کش اومدن تا تلفنش تموم شد و جمع کرد رفت. گفتم خب تموم شد، هنوز چند دقیقه نگذشته بود یه خانوم پیررر با نمیدونم دخترش یا کیش اومدن بشینن که صندلی کم بود خانوم پیره نشست و پس از میل کردن شات اسپرسوش و بلند بلند صحبت کردنش با اون یکی خانوم رفتن! بلافاصله یه آقایی اومد که من از بس بینیشو یه جور خاصی بالا کشید و ترق توروق صندلی رو در آورد سرمو از رو کتاب بلند کردم بلکم بیخیال بشه ولیکن دوست عزیز گویا تو ساختار دی ان ایشون بود اینجوری با اجزای تنفسی کار کردن، حالا تو همین بین اون خانوم روبروییم شروع کرد آهنگ زمزمه کردن! تو این فاصله جای اون دختره با عینک آفتابی یه خانومی اومد نشست خیلی ملیح با لبخند من گفتم خب دیگه داریم به تعادل میرسیم که دوست این خانومه از راه رسید با چنتا کتاب (آقا هستن) تو همین بین آقای تنفس پا شد رفت و خانومه پا شد تا دوستش بشینه یه چند کلمه م با هم صحبت نکردن بیشتر که در همین حین اون خانوم روبرویی من که داشت اهنگ زمزمه میکرد پاشد و جاشو داد به اون خانومه که وایستاده بود تا دوستش بشینه! و یه سری رومه رو میز بود که با شروع این مکالمه من فهمیدم دوستمون ازین حرف بشه! رومه هارو برداشت تیترشو خوند بعد گفت اوه! حتما میشینم الان! و نشست و شروع کردن دونفری باهم حرف زدن (خانومه و دوست آقاشون) بعد از یه مدت یه دختره به سن دوازده سیزده سال به جمعشون اضافه شد و وایستاد بینشون و شروع کرد از کتاب هری پاتری که تو دستش بود صحبت کردن! مکالمه حول چی میخرید؟ من گریفندور دوست دارم و اون اقا که الان تقریبا دستم اومده داستانش چیه، جهت همراهی میفرمود دنیا در واقع اسلیترینه! و دردسرتون ندم یه ده دقیقه ای در این باب صحبت کردن بلند بلند! بعد خانومه فرمود یکی دیگه شون داره میاد که اون یکی دیکه شون در حال حاضر سمت راست من نشسته و تا به اکنون صدا ازش درنیومده بچه! الان چجوریه جو؟ دختره همچنان وایتاده داره ریاضی میخونه، خانومه رفته بانک و دخترش و احتمالا این یکی که سمت راست من نشسته پسرش باشه رو با این آقاهه تنها گذاشته، آقاهه م یه جورایی مجبوره جواب سوالای دختره رو که هر سه دقیقه یبار یه چیزی میگه رو به طرق مقتضی بده چون الان داستان تا جاییکه من فهمیدم اینجوریه که آقاهه با خانومه دوسته (دوستی که میخواهد بیشتر از یک دوست باشد یا شایدم هست همین الانش!) و باید یه جورایی نظر مثبت بجه هارو جلب کنه زیرا خانومه از هر راهی رفت هی این دخترشو ماچ کرد پس به نظر میاد اگه پسره پسر خودش نباشه، نظر دختره مهمه! دختره م بچه خوبیه اگر یخورده ساکت تر باشه :دی

حالا به نظر شما من چقدر کتابه رو پیش برده باشم خوبه؟ :|

 

پ.ن۱: دکمه های پ و کاما پیدا شدن!

پ.ن۲: خانومه از بانک برگشت! من برم با بقیه مکالمات سر کنم :| :|

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها